همسرم بهت تسلیت میگم
روی یک تخت چوبی، بد حال، چشمهایی که گودتر می شد اشکهایی که حلقه می بستند، قرصهایی که بی اثر می شد صبح یک روز سرد زمستانی، آخرین سرفه در فضا پیچید آخرین برگ از درخت افتاد، پدر آماده سفر می شد شب آخر چه صمیمانه نگاهی کردی من صمیمانه دلم سوخت و تو آهی کردی چه شبها تا سپیده درد کشیدی ندای یا علی، یا رب کشیدی بخواب آرام، پدر جان در مزارت که پایان شد تمام دردهایت پنهان به خاک گشت چو قد رسای تو غمگین مباش، در دل ما هست جای تو از مرگ ناگهانیت ای نازنین پدر بیگانه سوخت تا چه رسد آشنای تو همسر عزیزم محمدم زندگی من به خاطر از دست دادن پدری که تاج سرت بود همه ی زندگیت بود تمام وابستگیات بود رو بهت تسلیت میگم اینو بد...
نویسنده :
مامانی
1:32